امروز ازمون سه روز یک بار داشتم
ترجیح دادم امروز ازمونو توی بدترین حالت ممکن برگزار کنم و ببینم شرایط چقد موثره در نتیجه
گرم ترین جا
پر سر و صدا ترین جا
و مکانی که توش استرس دارم
یعنی یکی از پاگردهای پله ها و رو به ارتفاع
فوبیای ارتفاعم رو هم تحریک کردم
سحری هم کم خوردم که گرسنه باشم
خلاصه حسابی خود ازاری کردم
صندلیو گذاشتم و شروع کردم...
و تفاوت فاحش نتیجه شو با ازمون های قبلی دیدم!!! :|
البته بازم خوب بود خداروشکر ولی نه مثل قبلیاااا
بگذریم از سر و صدای بچه های فامیل
از گرسنگی و سیاهی رفتن چشام :/
از میتینگ زن های همسایه دم در :(
از گرمای شدید و هوای دم کرده ی توی پله ها
از بوی ناهار خونه همسایهههه
از این که سر قسمت ادبیاتش یه بیت خاطره انگیز دیدم و تا اخر تایم عمومی فکرم داشت بی اجازه خاطرات رو مرور میکرد
از این که بخاطر گرسنه بودن و اکبند شدن مخم مجبور بودم بعضی سوالارو مجدد بخونم
.
.
.
اوج سختیش اینجا بود که بخاطر تشنگی گلوم میسوخت و زبونم شکل یه اسکاچ گنده بود توی دهنم
سر ازمون،وسط تست شیمی،یاد کربلا افتادم و گریه کردم برای مظلومیت اقا.برا تشنگیش :(( برا تشنگی بچه های کوچولو.البته بعد از گریه شبیه یه ماهی بودم که دهنش باز افتاده
من خط قرمزم و نقطه ضعفم توی همه زندگیم بچه هان... از اذیت شدن بچه ها دیوونه میشم :(
چرا اخه.چرا :( کاش زودتر حضرت مهدی بیاد و انتقام اقا رو بگیره.تا یه کم این اتیش توی دل شیعه ها خنک شه...
پ ن : خیلی وقت بود گریه نکرده بودم.و خیلی وقت تر بود که برا روضه گریه نکرده بودم