خدا
چه بد که نمیشه تورو بوسید
پ ن :قبلنا خدارو شبیه یه بابا تصور میکردم.که وقتی میاد خونه دختر بچه ش میپره تو بغلش.البته هنوز هم همین ذهنیت برام هس.هرچند حس میکنم تصورم از خدا به اندازه تصور اون چوپونی که حضرت موسی نوکشو چید،عامیانه س :(
اصن تصورت با کلاس و معنوی ای ندارم :/ از این فازای معنوی یا عرفانی ...
همش افکار کودکانه و مضحک.ینی چی اخه خدا مث بابا باشه.میخوای یهو کیف و کتشو هم از دستش بگیر!!!! چایی هم بیار... :/
هرچند با این افکار راحت ترم ولی چیزی از خنده دار بودنش کم نمیکنه
پ ن 2:چه حس مزخرف و ضدحالیه که وقتی میخوام با خدا حرف بزنم،همه گناهای کرده و نکرده م میان رژه میرن جلو چشمم و میزنن تو ذوق ادبی و احساسی و ... ام! :( اه لعنتیا
پ ن3:شاید خدا مث بابا باشه ولی لااقلش اینه که میتونی با افتخار کارنامه تو بیاری به بابا نشون بدی و بابا هیچ وقت نفهمه که امتحان ریاضیت توش تقلب داشته یا هیچ وقت نفهمه که تو مدرسه سر صف هر روز نگهت میدارن و یه دانش اموز بی انضباطی :( یا این که با یه معلم دعوا کردی و ...اون فقط چیزیو میبینه که تو میخوای و تو بولدش میکنی.یه کارنامه درخشان و معدل بالای نوزده :(( ولی خدا چی.اصن نمیشه براش فیلم بازی کرد.چراااا اخه.حتی نمیشه بهونه اورد.من اگه جیک و پوک یکیو بدونم (مث خدا که میدونه) و ببینم طرفم داره برا بقیه رل بازی میکنه،یجورررری ضایعش میکنم که نفهمه از کجا خورده.وای خدا نکنی اینکارو :(((((((((((((
اعصابم داغون شد :(
- پنجشنبه ۸ تیر ۹۶